عشق یعنی خاطرات بی غبار
دفتری از شعر و از عطر بهار
عشق یعنی یک تمنا , یک نیاز
زمزمه از عاشقی با سوز و ساز
عشق یعنی چشم خیس مست او
زیر باران دست تو در دست او
عشق یعنی ملتهب از یک نگاه
غرق در گلبوسه تا وقت پگاه
عشق یعنی عطر خجلت ....شور عشق
دست تو در آغوش عشق
یعنی "بی تو هرگز ...پس بمان "
تا سحر از عاشقی با او بخوان
عشق یعنی هر چه داری نیم کن
از برایش قلب خود تقدیم کن
*************************************************************
آموختم که همیشه کسی هست که به ما احتیاج دارد
آموختم که انسان های بزگ هم اشتباه میکنند
آموختم که همیشه لبخند بزنم
آموختم که هرگز نگذارم کسی عصبانیتم را ببیند
آموختم که به انسا نها مانند سکوی پرتاب نگاه نکنم
آموختم که هرگاه ترسیدم.شکست خودم
آموختم که غرور انسانها را هرگز نشکنم
آموختم که هر گز وابسه به کسی نباشم
*********(*_*)*********
آن زمان که خورشید قلب من برای همیشه غروب کرد
آن زمان که خونی که در رگهایم جاری بود برای همیشه خشکید
آن زمان که لبهایم برای همیشه بسته شد
آن زمان که افکارم من را تنها در میان آسمان رها کردند
آن زمان که تنها جسمم از میان رفت روحم به پرواز در آمد
آن زمان من مرده ام
وشب هنگام برای یک بار و آخرین بار من را در خوابت ببین
ببین که چگونه تمام استخوانهایم و تمام افکارم در گمنامی وتنهایی پوسیدند
و من از میان رفتند
و آن لحظه من تنها یک چیز دارم
و آن خداوند یکتاست که بیشتر از همیشه به او نزدیک شده
اما آنگاه مطمین باش
که برای اولین بار از نبودن تو شادانم و افسوس گذشته را نخواهم خورد
زیرا در نبود تو خداوند را در کنار خود احساس می کنم
احساسی واقعی که از تمام وجودم سر چشمه میگیرد
کوچهایی که میان من و تو بود از فردا نگفت
از رویای زیبای دنیا نگفت
از سبزی دست های پر محبتت هیچ نگفت
کوچه ای ساکت بود بی خروش بی عشق بود
نمیدانم چرا؟
کوچه ای که میان من و تو بود زیبا نبود
**********************************************
سالهاست از آن دوران جنگ می گذرد و هر روز از شهدا دورتر و دورتر
می شویم .
البته گه گاهی چنین یادی می شود و
احتمالا قطره ای هم اشک ریخته می شود ،
اما در واقع هنوز نمی دانیم آنها امید به چه کسانی داشتند و
بخاطر کدام اندیشه و هدف رفتند ...